تابستان بود و گرم . جمکران بودیم . مردی از دور
می آمد . با صلابت و آرامش .
با خودم گفتم : حتما این سیّد در این هُرم گرما
تازه از راه رسیده و تشنه است .
ظرف آبی به او دادم گفتم :
«دعا کنید و فرج امام زمان (عجل الله فرج ) را از
خدا بخواهید .»
آب را که نوشید ؛ فرمود : « شیعیان ما به اندازۀ آب خوردنی هم ما را نمی خواهند . اگر بخواهند (وبرای رسیدن ما اندکی هم تلاش کنند) دعا می کنند و فرج ما می رسد.