شیخ گفت : چهل شب ، هر شب صد بار رب ادخلنی مدخل صدق را بخوانید ، امام زمان را می بینید .
رفت و آمد . گفت : خواندم . ندیدم .
جواب شیخ مو را به تنش راست کرد:توی مسجد که نماز می خواندی ، سیّدی بهت گفت که انگشتر دست چب کراهت دارد. گفتی کل مکروه جایز!
آن سیّد ، امام زمانت بود.